سلام
|
گوهر جان آدمی
ای یار جها نـدیـده بگو تا ز کیانـیـم خود را چه شناسیم چه گوییم و چه دانیم
تا خودزکجاییم وچه چیزیم وچه جنسیم دیویـم و سبــاعـیم و یـا زآدمیــانـیـم
زآبیـم و زخاکـیم و ز بادیـم و ز آتـش یـا خـود ز معـادن ز نبات و حیوانیـم
ای بـفـرما که دلم خون شـد ازیـن فکـر ما نطـفه ی جسمیـم و یا نقطه ی جانیـم
در بوتۀ توچون زرودرمجمره ات عود در آتـش سوزان تو مسعـود از آنیـم
ما موسی ِ طوریم چرا از تو به دوریم ما زیور حوریـم چرا جـلوه ندانیـم
ای جان وجگرگوشه چنین طرفه سوالی کـردی تو جوابت بدهـیـم و بنشـانیـم
ما گنـج وطلسمـیم ومُسما وهـم اسمـیـم هم صورت و معنی و هم اینیم و هم آنیم
ما گوهر پاکـیم و دریـن عالـم خاکـیم انسـان شـریفـیـم و ملایک صفـتانیـم
این ذره که ماییـم ز خورشـید سماییـم ما نور خـدایـیـم هویـدا نـه نهـانیـم
از عالـم قدسـیم وز آن مجلس انسـیـم ما طـوطی عـرشـیـم و دریـن بنـد نمانیـم
هر گـه که بمـیریـم یقـین دان که نمیریم آنجــا که اسـیـریـم امیـر دو جهـانیـم
از جنس الستـیـم همان عهد که بسـتـیـم بالله نشـکســـتـیـم برآنیــم برآنیــم
مرغ جـبـروتـیـم همـای ملـکوتـیـم اینجا به چه پویـیـم قـفـس را شـکـنانـیم
شمـس الحـق تـبریز بـده بـوی وصــالی کـز جـنس الـستـیـم به دیـدار عـیـانـیـم
و در انتها می آورم که:
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
| |||
ازدواج در گفتار بزرگان
ازدواج کردن و ازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است. سقراط
ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر بزنند . اگر خوب گرفت هر دو زنده
می شوند واگر بد شد هر دو می میرند. سعید نفیسی
ازدواج عبارت است از سه هفته آشنایی ، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و
سی سال تحمل. تن
قبل از ازدواج درباره اطفال 6 نظریه داشتم ، اما حالا شش فرزند دارم و
دارای هیچ نظریه ای نیستم لرد لوچستر
ازدواج کنید به هر وسیله ای که می توانید ، زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت
خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شدید فیلسوف بزرگی می شوید. سقراط
|
|
|
هاتف آنروز به من مژده این دولت داد |
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند |
|
در سعه و احاطه حقیقت انسانی
درجهان گرعاشقی هست ای مسلمانان منم کافری یا مومنی یا راهبی هست آن منم
بایزید و شبلی و معروف کرخی یا جنید شافعی و بو حنیفه مالک و شیبان منم
عرش وفرش ولوح وکرسی ازثریا تا ثری هرچه بینی اندرآن باوصل وبا هجران منم
قابَ قوسَینُ و تدلی و دنی هر سه به هم بلکه انجیل و زبور ومصحف و قرآن منم
عُزی و لات وچلیپا بعل و طاغوت و صنم کعبه و سعی و صفا و مذبح و قربان منم
دردی و ساقی ومطرب باده و رود وسرود شاهد و شمع و شراب و سرور مستان منم
صدق وکذب ونیک وبد دشواروآسان سربه سر بلکه علم و فضل وزهد وتقوی و ایمان منم
آتش دوزخ یقین دان با جحیم و با سعیر بلکه فردوس وجنان وحوری ورضوان منم
این زمین و آسمان با هر چه داخل اندر آن با ملائک با پری با جن و با انسان منم
شمس تبریزی چه مقصودست ازین دعوی که کرد
هست مقصودم ازین دعوی که جان ِ جان منم
دلم که شکوه ز دست تو با خدا میکرد |
دل تو کاش که یک لحظه یاد ما میکرد |
ابراهیم ادهم از طایفه صوفیان دمشق پرسید: سیرت شما چیست؟
گفتند: اگر بیابیم بخوریم و اگر نه صبر کنیم.
ابراهیم بخندید و گفت : سگان بلخ را همین خاصیت است!
گفتند سیرت صوفیان شما چیست؟
گفت: اگر بیابند ایثار کنند و اگر نیابند شکر گویند
روضه خلد « مجد خوافی »
ضمن توصیه به خویشتن داری و تفکر بیشتر . اهانت راهزنان دین و معنویت به مقدسات اسلامی
را تسلیت عرض مینماییم
کاروانی از مردمان کاشان به حاکم شکایت بردند که: دو راهزن
کاروان صد نفری ما را غارت کردند!!
حاکم به تعجب پرسید: چگونه صد تن با دو تن بر نیامده اند؟
یکی از آنان در پاسخ گفت: آنها دو نفر بودند و همراه ، ما صد نفر بودیم و تنها !!
دهخدا