حدیث

 

پیامبر (ص) : جبرئیل امین از سوی رب العالمین بر من نازل شد و این پیام آورد:

« یا محمد! بر تو باد که مراقب حسن خلق خود باشی که بد خویی خیر دنیا و آخرت را از آدمی می برد»

پس از آن فرمود : بدانید که شبیه ترین شما به من، خوشخوترین شماست

 

 

 

 

داستان قلندریان

 

میگویند سبب اینکه شیخ جمال الدین ساوه ای ( پیشوای گروه معروف قلندریان) ریش و ابروان خود را تراشید این بود که او مردی زیبا و نیکو روی بود.

زنی از اهل ساوه خاطرخواه او شد ، بطوریکه مکرر پیغام باو میفرستاد و سر راه بر او گرفته ، اظهار عشق میکرد و شیخ امتناع می نمود و از قبول تمنای او خودداری میکرد.

زن چون از اصرار خود نومید گردید ، عجوزه ای را برانگیخت که نامه ی سر بسته ای بر دست در آستان سرائی سر راه شیخ بر گرفت و پرسید: آقا خواندن بلدید؟   شیخ گفت: بلی!   عجوزه گفت این نامه از پسرم رسیده است میخواهم آنرا برای من بخوانی.

شیخ پذیرفت و چون نامه را بگشود عجوزه گفت: آقا پسرم زنی دارد که در دالان خانه است اگر لطف بفرمائید و آنرا در کریاس در ( هشتی ) بخوانید که او نیز بشنود سپاسگزار خواهیم بود شیخ پذیرفت و همینکه پای در هشتی نهاد عجوزه در را بست و آن زن که در کمین بود با کنیزان خود بر سر شیخ ریخته او را بداخل خانه کشانیدند و زن شیخ را بخود خواند.

شیخ چون دید رهایی میسر نیست موافقت نمود وگفت: من حرفی ندارم اما قبلا جای طهارت را به من نشان بدهید.

نشانش دادند و او آب برداشته داخل طهارتخانه رفت و با تیغ تیزی که داشت ریش و ابروان خود را تراشید و بیرون آمد.  زن که او را به این وضع دید سخت متنفر گشت و بفرمود تا او را از خانه بیرون کنند.

خداوند شیخ را از ارتکاب گناه نگاه داشت و او از آن پس بهمان وضع باقی ماند و پیروانش نیز تراشیدن سر و ریش و ابروان را بین خود مرسوم کردند.

 

مرحمت فرموده ، حقیر را از نظرات خود آگاه سازید

متشکرم

 

خدا جون

بجوشید     بجوشید   که ما  بحر   شعاریم                    بجز عشق  بجز عشق دگر کار نداریم 

دراین خاک دراین خاک دراین مزرعه پاک                    بجز مهرو بجز عشق دگر تخم نکاریم

چو پستیم و چو مستیم از ان شاه که   هستیم                    بیایید    بیایید   که    تا  دست  براریم

مپرسید       مپرسید  ز       احوال  حقیقت                    که  ما  باده پرستیم نه  پیمانه   شماریم

شما مست نگشتید از این  باده       نخوردید                    چه دانید چه دانید که ما درچه شکاریم

 

 

 

 

 

خاک

به یاد استاد ارزیده:

 

خاک نشینان عشق بی مدد جبرئیل

هر نفسی میکنند سیر سماوات را

 

برای او

 

 

با امید به عفو حضرت عشق:

امیدوارم بتوانم ابتدا خود نصایح ارزشمند خواجه شیراز را بکار بندم

 

 

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش

وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش

 

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش

 

وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک

زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش

 

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

نی گرت زخمی رسد آئی چو چنگ اندر خروش

 

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش

 

گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور

گفتمت چون دُر حدیثی گر توانی داشت هوش

 

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت وشنید

زآنکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

 

بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست

یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

 

ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد

آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش

 

از ترس درختی این مطلب اپ دیت شد

 

نمیدانم چه تاثیر است در عشق      که بیمارش به صحت نیست مایل

 

اسیر عشق شدن چاره خلاص من است

 

 

 

 

حاصل روزگار من

 

 

بی همگان بسر شود  ،  بی تو بسر نمی شود       داغ تو بر دلم بود   ،  بی تو بسر نمی شود

 

دیده ی عقل مست تو  ،  چنبر چرخ پست  تو      گوش طرب به دست تو،بی توبسرنمی شود

 

جاه و جلال من تویی ،ملکت و مال من تویی       آب زلال من تویی  ،    بی توبسرنمی شود

 

بی تو اگربسر شدی  ،  زیر جهان زبرشدی         باغ ارم سقر شدی ،  بی تو بسر نمی شود

 

گر تو سری قدم شوم ، ور تو کفی علم شوم        ور بروی عدم شوم، بی تو بسر نمی شود

 

حاصل روزگار من ،  رهبر و یار و غارمن       بی تو بد است کارمن، بی توبسر نمی شود

 

خواب مرا ببسته ای  ،  نقش مرا بشسته ای       وز همه ام گسسته ای ، بی توبسرنمی شود

 

بی تو نه زندگی خوشم ، بی تو نه مردگی خوشم     سر ز غم تو چون کشم،بی توبسرنمی شود

 

جان ز تو نوش میکند ، دل ز تو جوش میکند       عقل خروش میکند ، بی توبسر نمی شود

 

هر چه بگویم ای سند ، نیست جدازنیک وبد       هم توبگوبلطف خود ،  بی توبسرنمی شود