نهان در جهان
نهان در جهان

نهان در جهان

 
 
 
 
 
 

  بچه که بودم

  مدام دستم رااز دستان نگرانی که مراقبم بود رها می کردم

  و آرزویم بود که یکبار هم که شده تنها از خیابان زندگی رد شوم .

  حالا که دیگر نمی شود بچه بود و فقط می شود عاشق بود از سر بچگی ،

  هر چه وسط خیابان زندگی سر به هوا می دوم ،

  هیچ کس حاضر نمی شود دستم را بگیرد و

  برای لحظه ای حتی مراقبم باشد .

 

**************************************