|
صبح پس از بیدار شدن از خواب جهت صرف صبحانه به پشت بام هتل که جای
خوش منظره ای بود رفته و صبحانه مفصلی خوردیم. صبحانه بصورت دلخواه عبارت بود از:
نان، پنیر، کره، عسل، 3نوع مربّا،کالباس وسوسیس، هندوانه، زیتون، خیار، گوجه فرنگی،
آب پرتقال، چای و قهوه.علی جایی برای ناهار نگذاشت!!
هوا در استانبول بسیار گرم وشرجی بود ومرتباً عرق میکردیم، جای دستمال زبل خان خالی!.
بهرحال امروز صرف گشت وگذار در شهر و خرید از بازار شد.( هم من و هم علی در سفرهای
قبلی از بیشتر قسمتهای تاریخی استانبول ازجمله: شاهکارهای هنرمندان اسلامی در قصر و
موزه «تُپ کاپی» و مسجد «سلطان احمد» وستون سنگی عظیم و منقشی که عثمانیها با کشتی
از مصر آورده بودند، دیدن کرده بودیم وزمان و دلار محدود بود! و به دیدار از مکانهای رایگان
و نزدیک اکتفا کردیم!!)
امروز نیز مثل روز قبل صرف خرید سوغاتی و گشت وگذار شد و به سرعت شب شد.
متأسفانه بخاطر خرید زیاد جیبمان خالی شده بود! و اصلا یادمان رفته بود که تا
مرز 1600 کیلومترو تا تهران 2600 کیلومتر فاصله داشتیم. روغن موتورها باید عوض میشد
بهمین خاطر اولین کار خرید روغن شِل لیتری 2500 تومانی بود که تا تهران دوام بیاورد.
وضعیت نگران کننده ای بود و طبق محاسبات فقط به اندازة بنزین تا مرز لیر داشتیم.!
خود را برای ریاضتی دو سه روزه آماده کردیم.
|
امیدوارم همیشه بهت خوش بگذره..
سلام ووقت بخیر
ای مارکوپولو
ای ناصرخسرو
ای جهانگرد
ای توریست
ای خوش به حالت
میزبان هر روز شما با حافظ : سهیل
درود
امان از دست این آقا سهیل..
اینجا دیگه داستان داره مهیج میشه برای من هم پیش اومده که در سفر حواسم به جیبم نبوده اما همیشه یک جورایی شانس آوردم
منتظر فرجام کار هستیم
بدرود
سلام...خسته نباشید
خدایا شکر بین این همه ادم حداقل یه نفر حرف مارو فهمیده آقا پژمان من اصلا با حرفت موافق نیستم که انتقاد در تریبون آزاد امری ناپسند است کسی که کارش درست باشد پایه اش قوی باشد با انتقاد من و امثال من ناراحت نمی شود...من همه جا گفته ام اگر از متنی خوشم نیایی می گویم ولی بقیه مطمئنم بدون اینکه بخوانند فقط به به و چه چه می کنند و من از این کار متنفرم...اگر عقیده اتان این است که انتقاد را برویم در خفا بکنیم مقصدمان ترکستان است این جور آدم ها را به صورتی ازشان انتقاد کرد که بفهمند این کار چه قدر زشت است که مثلا محل نظرات محل خبررسانی به روز کردن وبلاگ نیست این ها این ها را نمی فهمند اگر من هم نمی گفتم باز هم نمی فهمند...مطمئنم...و اگر شما و من هم نمی گوییم به همه خیانت کرده ایم چون ما هم مثل آن ها با سکوتمان اعلان رضایت می کنیم.....
وبلاگ قشنگی داری مطالبشو خوندم(خاطرات ترکیه) آقا ما تا امامزاده داوود بیشتر نرفتیم...خوندن سفرنامه لذت داره اما به جای توصیف سفره صبحانه چیزهای دیگری را توصیف می کردی بهتر نبود؟...مخلصت...مرتضی....
سلام
سفر زیبا و مهیجی داشتید شده قصه شب هر شب منتظر بقیه داستان هستیم
موفق باشید منتظر بقیه خاطراتتون هستیم
روح خاکستری تو شدیدا بوی بهار گرفته
سفر به خیر
به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر ! اما تو دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
موفق باشید