|
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخورای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکنگر بهار عمر باشد باز بر تخت چمندور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفتهان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیبای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکنددر بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدمگر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعیدحال ما در فرقت جانان و ابرام رقیبحافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار |
|
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخوروین سر شوریده بازآید به سامان غم مخورچتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخوردایما یک سان نباشد حال دوران غم مخورباشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخورچون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخورسرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخورهیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخورجمله میداند خدای حال گردان غم مخورتا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
با سلام
خیلی زیبا گفته حضرت دوست
و زیبا تر نگارنده
در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطریست
میرود حافظ بیدل به تولای تو خوش
بدرود
سلام و وقت بخیر
عید سعید قربان روز سربلندی اراده در آزمایش الهی و حضور شیطان بر شما تبریک و تهنیت عرض می نمایم
امیدوارم که بتونیم این قدرت را داشته باشیم که تمام کارهایمان برای خدا باشه و بس گرچه بسیار سخت است ولی غایت کاری است که میتوانیم انجام دهیم
در ضمن من با لینک شما وبلاگم را تزئین می بخشم
چه غزل زیبایی از حافظ را در پست قبلی درج کرده اید لذت بردم
میزبان هر روز شما با حافظ : سهیل