امروز تفالی زدم از دیوان حضرت عشق:
هر آنکو خاطر مجموع و یار نازنین دارد سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقلست کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمانست که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
لب لعل وخط مشکین چوآنش هست واینش هست بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
بخواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را که صدر مجلس عشرت گدای ره نشین دارد
چو برروی زمین باشی توانایی غنیمت دان که دوران ناتوانیها بسی زیر زمین دارد
بلا گردان جان و تن دعای مستمندانست که بیندخیرازآن خرمن که ننگ ازخوشه چین دارد
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
وگر گوید نمیخواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوئیدش که سلطانی گدائی همنشین دارد
سلام آقا پژمان ... نوشته هات رو خوندم ... جالب بود ... اما کمی گم شدم .
شاد باشی و همیشه آزادی.
خدابهمراهت
آرزو
به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی کاش
یکی از آرزوهای تو باشم
موفق باشی عزیز