عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه ی جادوی تو بود
معلوم نیست چه مدتی گذشت.....هزارها سال ، صد هزار ها سال ، هزار هزار ها سال کاینات
بپرستش معبود ازلی مشغول بودند ، زمین و آسمانها با همه ی موجودات خود هم آهنگ در
موسیقی پرستش خداوند و عشق ورزی بجمال او شرکت داشتند. نوای بلبل و آهنگ ملایم گذر
نسیم از زمین با صدای تسبیح فرشتگان از آسمان در میامیخت و موسیقی دلپذیر عشق و محبت
را تکمیل میکرد...!
...ولی همچنانکه عشق طبیعت و عشق افلاک و زمین و آسمان ، عشق کوه و دشت و دریا و
رودخانه و جویبار با همه ی صفا و صداقتی که داشت ، حس غرور و کبر ناشی از جمال
معشوق ازلی را ارضا نمیکرد
بانگ تسبیح فرشتگان نیز قادر بترضیه ی خاطر لطیف دوست نبود...
این همه عشق معشوق را بجان پذیرفته بودند ولی معشوق در آنها استعداد و لیاقت و قدرت
تحمل عشق شکننده و عظیم خود را نمیدید ، عشق یکنواخت فرشتگان و دسته های مشخص
آنان که گروهی همواره در حال سجود و گروهی در حال رکوع و گروهی در حال قیام و
گروهی در حال تکبیر و گروهی در تسبیح و گروهی در تحلیل بودند...و محبت و مهر ساده و
ثابت کاینات که هم آهنگ در این حرکت و هیجان شرکت جسته بودند برای ارضاء حس
معشوقیت و معشوق و غرور و توقع ناشی از علم معشوق بجمال و حسن خود کافی و وافی
نبود...
اینجا بود که معشوق ازلی موجود عزیزی را در راه پرستش و عشق خود بر همه ی کاینات و
افلاک و فرشتگان برتری بخشید و عشق الهی و جلوه ی حسن لایزال خداوندی مهبطی نیکوتر
از دل او نیافت و آنرا منزل خود قرار داد
این موجود عزیز که به این افتخار نائل آمد انسان بود
سایه ی معشوق اگر افتاد برعاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
واقعا مشتاقه عزیز