خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
|
سلام ووقت بخیر
وقتی عزیز چون شما از مسافرت برگردد دیگه فقط بیت زیر را میتوان از زبان لسان الغیت بیان کرد :
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
میزبان هر روز شما باحافظ : سهیل
درود
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
می داندت وظیفه تقاظا چه حاجت است
وقتم خوش شد
بدرود
سلام
خسته نباشید
سفر زیارت خانه خداو خاطرات زیبایی دیگر رو براتون ارزو میکنم
در ضمن از اظهار لطف و نظر شما بسیار سپاسگزارم
راستی تاریخ ورودتون رو نگفته بودید وگرنه حتما برای استقبال خدمت میرسیدیم
موفق باشید
سلام
شعر پر معنا و زیبای رو انتخاب کردید
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
واقعا راست گفته
موفق باشید
آقا از شما یه گله دشتم
فکر می کنم خودتون هم بدونید چیه
یادمه موقعی که شما داشتید رها می کردید خیلیا به شما روحیه میدادانو تشویق می کردن
فکر می کردم با وجود آدم با نشاط پر انرژی مثه شما ...........
فکر می کنم حالا نوبت شماست که رفتگان رو باز آرید
قربان شما داداش بهروز
سلام
زیبا نوشتید من نوشته های شما را دوست دارم با اینکه
بعضیاش را چند بار می خوانم بعد نظر میدم
(خیلی خنگ نیستما)
من این بیت شعرتون را خیلی خوشم آمد حرف دل خیلی هاست جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
موفق باشید