حکایت
|
|
از بایزید بسطامی پرسیدند:
عمر تو چند است؟
گفت: چهارسال!
گفتند: این چگونه باشد؟
گفت: هفتاد سال است تا در حجاب دنیا مانده ام اما چهار سال است که وی را می بینم
و روزگار حجاب از عمر نشمارم.
|
|
|
|
از بایزید بسطامی پرسیدند:
عمر تو چند است؟
گفت: چهارسال!
گفتند: این چگونه باشد؟
گفت: هفتاد سال است تا در حجاب دنیا مانده ام اما چهار سال است که وی را می بینم
و روزگار حجاب از عمر نشمارم.
|
|
با سلام ووقت بخیر
وبلاگ صبح بهاری با مطلبی جدید بعد از مدتی آپ شد در انتظار حضور سبز و بهاری شما دوست عزیز هستم
سلام خسته نباشید
واقعا چه زیبا ست این مطلب دنیا در اینجا حجاب و پرده ای بوده که هفتاد سال خدا را یا خود را نشناخته و تنها چهار سال که یا خودش رو شناخته که بازم برمیگردی به خدا شناسی یا خدا را عمر خود حساب کرده
پرده از روی تو چون برگیرم ...چه ببینم خدایا
به که زیباست به هنگام پرده دری تو ببینم خدایا
میبخشید همین الان به زبونم اومد این شعر نقایص رو ببخشید
همیشه از وبلاگتون دست خالی نمیرم بیرون
کاش.....
هیچی بماند
ممنونم از اظهار لطفتون که همیشه شرمنده میشم
موفق و پایدار باشید