نهان در جهان
نهان در جهان

نهان در جهان

خاطرات سفر به ترکیه سال ۱۳۸۱ قسمت سوم

 

                                                 

جمعه 21/4/81

 

 

صبح پس ازصرف صبحانه بانانهای خوبی که یک ذره از آن را نمیتوان نخورد!!،

 

بطرف شهر مالاتیا براه افتادیم. درسرراهمان به این شهر، ازشهرهای بینگول والازیغ عبور کردیم.

 

جاده های این مسیرکاملاً کوهستانی، خلوت (بطوریکه شاید هر نیم ساعت ما یک ماشین میدیدیم!!)،

 

سرسبزوبسیارزیباوپرجاذبه بود وهمین امرموجب کندی درحرکتمان میشدوچندین بار هم برای گرفتن

 

عکس توقف کردیم.

 

 

گذشتن از کنار برف آنهم در این فصل شاید تا حدی تجسم آن فضا را آسان کند.

 

 

آسفالت بعضی قسمتها بشدت آسیب دیده بود که در چند مورد نزدیک بود با سرعت زمین بخوریم.

 

دریکی ازاین توقفها و درکنارچشمه آبی بسیار خنک وگوارا، متأسفانه کشِ نگهدارندة دوربین

 

 فیلمبرداری آزاد شدوپس ازحرکت ورسیدن سرعت به حدود 80کیلومتر ناگهان احساس کردم

 

که چیزی ازموتورجداشده وازداخل آیینه دیدم که ساک دوربین روی جاده میغلطد!.

 

 وعنقریب است که ماشینی هم ازروی آن عبورکندو...،به سرعت برگشته وآنرابرداشتم

 

 ولی متوجه شدم که دوربین دیگر کارنمیکند واین یک ضربه روحیِ شدیدبرای من بود که

 

 تامدّتی نمیتوانستم بدرستی رانندگی کنم.تلاش من برای تعمیر آن نیز بی فایده بود و میبایست

 

 حداقل یک روز برای تعمیر آن در شهری توقف میکردیم که از هیچ نظر مقرون به صرفه نبود.

 

 

پاسگاه های ایست وبازرسی ژاندارمهای ترک نیز دراین مناطق یعنی قسمتهای کردنشین ترکیه

 

 جهت کنترل پاسپورت واثاثیه، مدّتی از وقت مارا تلف میکرد.برخورد علی با ژاندارمها

 

 منو به خنده وامیداشت!! آخه باروبندیل علی اونقدر زیاد بود که وقتی ژاندارمها میخواستند

 

اونهارو بگردند ، علی کلی خواهش تمنا میکرد که اونا از این کار منصرف بشن!!

 

و خلاصه کلی طول میکشید تا بارهارو باز کنه و ببنده !!بعدش هم حین بازرسی

 

بلند بلند به ژاندارما که زبون مارو نمی فهمیدن بد و بیرا میگفت!!

 

 

بعد از بینگول ، رستوران بازی کنار آبشاری زیبا در گردنه خنک و خوش آب و هوای «کوروکو»

 

 مکان مناسبی بود برای صرف ناهار و مختصری استراحت. ترکها مردمان خوش مشرب و

 

میهمان دوستی بودند و با ما هم که ایرانی بودیم مثل برادر و همشهری رفتار میکردند.

 

 و با وجود اینکه هیچ کدام از ما ترک نبودیم( البته من در طول این سفرها کمی ترکی استانبولی

 

 یاد گرفتم) ولی هیچگاه در ترکیه  احساس غریبی نکردم.

 

 

 پس از پیمودن مسافتی در حدود ۵۵۰ کیلومتر جاده کوهستانی و نفس گیر

 

درساعت 4 بعدازظهر واردشهر«مالاتیا» شده وباراهنمایی یک رانندة تاکسی علاقمندِ ایران وایرانی

 

 که یک اسکناس 500 تومانی ایرانی زینت بخش کیفش بود ، درهتل کِنت این شهر مستقرشدیم.

 

 

پس ازاستراحتی مختصر، پیاده درشهر گشتی زدیم وازمرکز شهروفروشگاهها دیدن

 

وچندپیراهن نیز خریدیم. درمالاتیا قیمتها بسیارمناسب وارزان بود، بطور مثال یک عدد

 

تریلی اسباب بازی بطول حدود نیم متر وبسیارشیک ومدرن معادل5هزارتومان میشدولی متأسفانه

 

 امکان حمل آن برای ما تقریباً غیرممکن بود. بهمین خاطر ازخریدِبسیاری چیزها صرفِ نظرکردیم.

 

 

عده زیادی از مردم هم در پارک بزرگ مرکز شهر همزمان با پخش موزیک مشغول خوردن

 

 چای انواع نوشیدنی بودند و ما نیز با خوردن چای لحظات زیبایی را در فضای سبز گذراندیم.

 

نکته ای که برای من جالب توجه بود اینکه محیط خیلی سالم و لطیفی بود و از نگاههای مزاحم

 

 خبری نبود و همه در فضایی نشاط آور ، خستگی یک روز را از تن بدر میکردند.

 

 

در مالاتیا با جوانی بنام عباس که یک دستگاه موتورسیکلت هوندا   CBR600 داشت دوست شدیم

 

 ومدتی رابا اودر شهر گذراندیم وپس ازانداختن چندعکسِ یادگاری ازو جداشدیم.

 

عدّه ای مشغول نصب پرچم ترکیه بصورت ریسه ای درخیابانها بوده وکارناوالهای سیّالی

 

 نیزباصدهاماشین وبوقهای ممتدودیوانه کننده درخیابانها باسرعت مانورمیدادند! ظاهراًبازار

 

 مسایل سیاسی داغ بود.

 

بهرحال پس از صرف شام که شامل دونر و تاووک بود راهی هتل شدیم تا فردا که به

 

حول و قوه الهی ، خود را به آبهای مدیترانه برسانیم.

 

                                                 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
علی شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:40 http://mehregansystem.blogsky.com

برای ثروتمند شدن، تنها دانستن راه درآمد کافی نیست، باید راه خرج کردن را هم به خوبی دانست.
سفر کردن یکی از این راههاست که شما به خوبی از عهده آن برآمده اید.
موفق باشید.

غریبه یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 23:45 http://banouye-sib.blogsky.com

سلام
خسته نباشی
تو سفر خیلی تجارب زیاد و ارزنده ای بدست میاد که خشت خام را پخته کند
سفر
بلبل
به هوای سنبلستان
مهاجرت می کند
گوزن
برای سنبله
من
گل سرخی درسینه دارم
هدیه برای قلندری
ایستاده
اما مهاجرم
با نسیمی
که بوی عشق می افشاند



ساغر چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 16:29 http://sokoote-del.blogsky.com

سلام
عالیست با خیلی چیزها آشنامون کردید
خسته نباشید
منتظر ادامه سفر هستم

موفق باشید

غریبه پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:39 http://banouye-sib.blogsky.com

سلام
خسته نباشید
ممنونم که به کلبه منه حقیر همیشه سر میزنید و بنده رو مورد لطف خودتون قرار میدید

پیرو نظری که در وبلاگ من دادید والا من قصد در اوردن اشک چشم کسی رو ندارم
اما تریبون ازاده و همه میتونن با توجه احترامات به دوستان خودشون نظراتشون رو ابراز کنند
در اخر هم خیلی خیلی برای تذکرات همیشه بجای شما متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد