نهان در جهان
نهان در جهان

نهان در جهان

خاطرات سفر به ترکیه سال ۱۳۸۱ قسمت اول

 

 

                                                 

ضمن عرض سلام خدمت تمامی بزرگواران و بازدید کنندگان ارجمند 

مدتی مشغول مطالعه و جمع آوری مطالب ارزشمند خواهم بود و امیدوارم در آینده با دستانی پر

وبلاگ را بروز کرده و محیطی معنوی فراهم نماییم بهمین خاطر مدتی را به ثبت خاطرات یکی از

 سفرهای خود می پردازم

امیدوارم سودمند باشه و ما را از نظرات خودتون بهره مند کنید

                                                 

پس از  انجام موفقیت آمیز  سفر قبلی در سال 79 به ترکیه وتجربیات  بدست آمده و نیزلذت

 

موتور سواری به تنهایی و پیمودن 8000 کیلومتر جاده های طولانی در گرمای بیابانی

 

 و سرمای کوهستانی و آشنایی با مردمان و سیر در طبیعت خداوندی، همه وهمه نوید

سفردیگری درسال 81 را میداد.

 

تجدیدقوای مالی وجسمانی درفاصلة2 سال، کافی بودتا بتوان کار بزرگ دیگری

 

 کرد البته اینبار نه به تنهایی بلکه دو نفری و بادوموتور.

 

بخاطر آشنایی سال گذشته با آقای علی شاخصی، موتورسوارجوان، متین و با کلاس و

 

 نیک مرام و نیز خانوادة محترم ایشان و ابراز علاقمندی ایشان جهت سفر به ترکیه،

 

 ما رابرآن داشت تاباتفاق برنامه ریزیهای لازم را برای تدارک این سفر از حدودماههای

 

 دی وبهمن سال 80 داشته باشیم.علی دوستی داشت بنام بابک با مادری اهل آذربایجان شوروی

 

  وپدری از اهالی جلفا،  که بخاطر ارتباطات قدیمی،  علی پیشنهاد داد تا ایشان نیز 

 

 ترک موتور همسفرباشد. البته جثه نحیف ولاغربابک مرانگران میکرد ومن این

 

مطلبراباعلی نیزدرمیان گذاشتم. چون بهرحال فشارفوق العاده این سفر بنیة قوی میطلبد.

 

القصه، چندروزمانده به حرکت، بابک بخاطر احساس درد درناحیة قفسة سینه 

 

 ولزوم استراحت ومراقبت دربیمارستان ازسفرانصراف داد.

 

ما چندماه تاتیرماه فرصت داشتیم تاتجهیزات موردنیاز را آماده کنیم. به همین خاطر،هرماه

 

 درمنزل علی و با میزبانی گرم ایشان وخانوادة محترمشان مقدمات سفررابررسی و

 

هماهنگیهای لازم رابعمل میاوردیم.

 

درتاریخ 5/3/81  موتورهاراکاپوتاژ کرده (اجازةخروج موقت3 ماهه)و با استفاده ازآن

 

 ازکانون جهانگردی واتومبیلرانی سند، گواهینامه ،پلاک ترانزیت وبیمةبین المللی گرفته

 

 تا باخیالی آسوده منتظر رسیدن زمان آغاز سفرباشیم.در آن زمان  گواهینامه 15 هزارتومان،

 

 سندمالکیت 15 هزارتومان، پلاک ترانزیت 40هزار تومان وبیمة بین المللی 15روزه 

 

 فقط برای کشور ترکیه 3700 تومان بود که البته چون من از قبل پلاک داشتم،

 

هزینةپلاک را ندادم.

 

علی سال گذشته موتوری داشت که پلاک کرده وبه باکورفته بودولی موتورش را فروخته 

 

 و برای موتور جدیدش باید پلاک میگرفت که این پلاک جدید هم داستانی دارد.

 

کانون اتومبیلرانی پلاک ترانزیت موتورش تمام شده بودویک ماه دوماهی بودکه وعده سرخرمن

 

تولید پلاک جدید رامیداد اماازپلاک خبری نبود. خلاصه آقای شیخی مژدةیک عددپلاک

 

 ته انباری را داد که باپیشنهادمن همان پلاک راعلی گرفت.

 

سه چهار روز مانده به حرکت ، علی زحمت کشید و کلیة موادغذایی و خوراکی مانند:

 

 انواع کنسرولوبیاوقارچ، مرغ وتن ماهی، پسته،بادام و داروهای موردنیاز را تهیه کرده

 

 و بین دو موتور تقسیم کردیم.

 

البته این نکته را متذکر شوم که غذاهای ترکیه هم خوشمزه و هم با قیمت مناسب است

 

ولی جهت احتیاط بعضی چیزها را از تهران برداشتیم.

 

میخواستم ضمن  عکسبرداری،  یک دوربین فیلمبرداری  نیزتهیه کنم  تا از این سفر تاریخی

 

 فیلم بگیرم، بهمین خاطر دوربین هندی کم یکی از آشنایان را امانت گرفتم ولی ای کاش نمیگرفتم!

 

آخه معمولا هر چی بلا هست سر امانتی میاد!! بعد ازچندبارتغییر درساعت وروز حرکت،

 

 بالاخره قرارشدتاساعت30/4صبح روز چهارشنبه1۹تیرماه ازجلوی درمنزل علی

 

سفرچند هزار کیلومتری خودراآغازکنیم.

 

 

چهارشنبه19/4/ 81 

 

آن شب نتوانستم درست بخوابم  وازساعت3 بامداد مشغول جمع وجورکردن و

 

 بستن بارها روی موتورشدم وپس ازخواندن نماز، ازخانواده خداحافظی و

 

ساعت 30/4 به منزل علی رسیدم که ایشان هم آماده و منتظر من بود،

 

وپس از خداحافظی تراژیک ازمادر، سفر خودراآغازکردیم.

 

درآن موقع از صبح،  وقتی تهران راترک میکنیم،  احساس عجیب و غریبی  به انسان

 

 دست میدهد که بیان آن شایدغیرممکن باشد.راستش خیلی راه پیش رویمان بود

 

 البته من که این راه را رفته بودم بیشتر از علی حس میکردم چی در انتظارمونه و

 

میدونستم چه مصیبتی به روز علی میخواد بیاد!!! البته علی هفته ای یکی دوبار از جاده

 

چالوس میرفت شمال و مرد جاده بود. ولی حقیقتافقط اونایی که راههای طولانی

 

 و طاقت فرسا رفتند میدونن پوست انداختن یعنی چه!!!

 

براساس تجربیات سفرقبلی،میدانستم که اگرمشکلی پیش نیاید درچه ساعاتی

 

 به شهرهای موردنظر میرسیم. خوشبختانه رانندگی علی بسیار خوب وحرفه ای بود

 

 وازاین لحاظ خیالم راحت شد. شکلاتهای علی درکرج نیروساز بود.

 

ساعت15/7 به قزوین  و20/10 به زنجان  و30/13 برای ناهار به شهر میانه  رسیدیم،

 

 که کتلت و دوغ خوشمزه ای که مادرعلی تهیه کرده بود را خوردیم و  به ادامه راه پرداختیم.

 

 این آخرین غذای درست وحسابی بودکه خوردیم!!!

 

در توقفهایی که داشتیم علاقمندان به خیال اینکه خارجی هستیم سؤالاتی میکردند

 

 و هنگامیکه مطلع میشدند هموطنشان هستیم خوشحال تر میشدند.

 

در طول جاده رانندگان و مسافرین و حتی عابرین با دیدن دو موتوربا

 

پلاکهای ترانزیت زرد رنگ ، ضمن چراغ زدن و بوق زدن و دست تکان دادن

 

 احساسات شاد خود را بروز داده و ما رابه ادامه راه تشویق میکردند.

 

تقریبا ساعت 30/16 به تبریزرسیدیم ومن خیلی خوابم گرفته بود

 

 ولی مجبور بودیم حرکت کنیم. راستی،اگه تبریز رفتید بستنی رومیکای وحید

 

 قبل ازتبریز یادتون نره که میچسبه!!

 

 پس از عبور ازشهرمرند،   ودرفاصلة 50 کیلومتری تاماکو، گرفتار

 

 رگبارشدیدی شدیم که بعداز گرمای روز،کمی زیادی لرزیدیم.  بهرحال کمی ازقبل و  

 

بعداز رگبار توانستم قدری فیلم تهیه کنم.

 

نقاط تاریخی و زیبائیهای مسیر نیز اغلب موجب توقف ما و تامل برای دیدن آنها میشد.

 

 ازجمله « پل دختر» که یکی از پلهای باستانی ایران و جهان است و قبل از شهر میانه

 

 قرار دارد. و همچنین کوه «گچی قالاسی» به معنای «قلعه بز» که بعد از شهر

 

سرسبز وخرم مرند ، مشرف به روستای «کشک سرای» است. البته عوامل دیگری نیز

 

باعث توقفهای ناگهانی ما میشد و آن هر یکی دو ساعت برای شستشوی کلاه هایمان بود

 

 که از شدت و کثرت برخورد حشرات با آن دیگر نمیتوانستیم جلوی خودمان را ببینیم!.

 

پس از روستای « مُرگَنلَر» و بعد از یکی دو پیچ کوه آرارات در دور دست نمایان شد.

 

دیدن دو کوه آرارات کوچک و آرارات بزرگ ( ترکها به آن آغری داغی کوچوک و

 

 آغری داغی بویوک میگویند)احساس بسیار خوبی در من ایجاد میکرد که یادآوری

 

 آن نیز برایم لذت بخش است.

 

حدود 10 کیلومترمانده به ماکو مشکلی برای موتورعلی پیش آمد  وآن ازجادر آمدن

 

 مهره پیچ  دوشاخ عقب به تنه  بود که بخاطر کامل بسته نشدن،   از جا درآمده

 

 ومعلوم نبودکجا افتاده. خوشبختانه یدکی آنرا علی آورده بود.

 

 بهرحال پس از پیمودن مسافتی در حدود 960 کیلومتر ، در ساعت 9 شب وارد شهر

 

 زیبای ماکو که در دره ای واقع است شدیم . در شیب و دامنه کوه خانه های برخی از

 

 ساکنان شهر قرار دارد. در حاشیه این خانه ها سنگهای عظیمی قرار دارد که اگر

 

 یکی از آنها حرکت کند چندین خانه را در مسیر خود ویران میکند . 

 

 متاسفانه هتلهای ماکو آب نداشتند و ما مجبور شدیم خودرابه بازرگان برسانیم.

 

 بعدازنیم ساعت رانندگی، درهتل بابک بازرگان با شبی 6 هزارتومان اسکان یافتیم.

 

 هتل نسبتا خوبی بود وازآنجا به تهران تلفن زده وخبرسلامتی خودرا باطلاع

 

خانواده هایمان رساندیم.

 

به محض رسیدن به بازرگان، عدةزیادی به دورمان جمع شده وهرکدام میخواستند

 

 به ما لیر بفروشند که با جوابهای سر بالای علی ومن متفرق شدند! آخر، باخستگی 1000

 

کیلومتررانندگی17ساعته رمقی برایمان باقی نمانده بودو باید استراحت میکردیم تا فردا که

 

 سلام ترکیه!

 

                                                 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ساغر سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:46 http://sokoote-del.blogsky.com

سلام
خیلی جالب بود منتظر ادامه خاطرتون هستم

م.فق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد