نهان در جهان
نهان در جهان

نهان در جهان

 

 

 

گر طالب همدم نکوئی ای دوست

 

اخلاق نکو طلب که دل در پی اوست

 

بشنو ز امام هشتم این طرفه حدیث

 

ارزنده ترین دوست همان خلق نکوست

 

نظرات 6 + ارسال نظر
سهیل یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 15:54 http://sobhe.blogfa.com/

سلام ووقت بخیر می بینم که اینجا از ولی نعمت ما مشهدیها نقل قول کرده اید بسیار زیبا بود و ممنون از حضور گرم و صمیمانه شما که باعث شادی دل من می شود
میزبان هر روز شما باحافظ : سهیل

غریبه یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 17:41 http://banouye-sib.blogsky.com

خوب به به از اینجا کاشف به عمل امد که اقا سهیل ما مشهدی هستن
خوب اقا پژمان من همیشه واسه مطالب شما میمونم چی بگم کم میارم
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می​رود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینه​ها در مقابل رخ دوست

موفق باشی ای دوست

بزرگ یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 20:55 http://ahletamiz.blogfa.com

درود
بسیار عالی
ما آبادانی ها وقتی از یک چیزی خیلی خوشمون میاد میگیم کویته.حالا شما هم کارت کویت اندر کویته.

علی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 13:18 http://mehregansystem.blogsky.com

قولوا للناس حسنا

با پسندیده ترین اخلاق با مردم سخن گویید. قرآن کریم

موفق باشی

ساغر چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 16:06 http://www.sokoote-del.blogsky.com

سلام
ارزنده ترین دوست همان خلق نکوست ............ که من یکی ندارم
اما با ید به این پند گوش کنم و پیدا کنم.


موفق باشید

غریبه سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:25 http://banouye-sib.blogsky.com

الهی به تو سوگند



الاهی بدلهای افروخته

بجانهای از عاشقی سوخته



بآهی که بر جانی آتش زده

بجانی که سوزد چو آتشکده



به اشکی که در ماتمی ریخته

چو گوهر به مژگانی آویخته



بچشمی که از غم در آن خواب نیست

بجانی که یکدم در او تاب نیست



بلبخند تلخ تهی دستها

بفریاد از عاشقی مست ها



بهر کس که سوزیست در جان او

بدردی که مرگ است درمان او



بآن مادر پیر دلسوخته

که چشمش براه پسر دوخته



به پایی که پوینده راه تست

بدستی که هر شب بدرگاه تست



بهر نو عروسی که ناکام، مرد

به پر بسته مرغی که در دام، مرد



به پیر تهی دست با آبروی

بزنهای غمگین آشفته موی



به دردی که در سینه ها خفته است

به رازی که در سینه، ناگفته است



به بیمار آشفته از دردها

بانده فقر جوانمردها



بانعام خود سر فرازیم ده

ز دیگر کسان بی نیازیم ده



خدایا! بخون شهیدان تو

بآیات جانبخش قرآن تو



به آه سحر خیز شب آشنا

به بیمار با سوز تب آشنا



به آن دل که از غصه ویرانه است

بآن زن که آهش غریبانه است



بشبناله بینوایان پیر

به طفل یتیمی که ناخورده شیر



بعشقی که با شرم آمیخته

به اشکی که در عاشقی ریخته



بمردی که شرمنده و خسته پای

بدست تهی رو نهد بر سرای



به اشک جوانان پرهیزکار

که ریزد ز بیم تو در شام تار



به شبهای تلخ دل افسردگان

ببانگ عزای جوانمردگان



بموئی که از غم پریشان شده

بروئی که در گریه پنهان شده



به آن واپسین دم که هنگام مرگ

جوانی خورد جرعه از جام مرگ



به شبناله مادری دردناک

که دارد عزیزی در آغوش خاک



بآن بی پناهی که در بیکسی

بنالد که یکدم بدادش رسی



بده بخت آنم که یاری کنم

ز غمخوارگان غمگساری کنم



الاهی باندوه پیغمبران

بدلهای تابان دین پروران



به زندانیانی که در غربتند

بآوارگانی که در غربتند



بآن دل که در آن بجز آه نیست

بجانی که از شادی آگاه نیست



به آخر دم مادری دلپریش

که گرید بفرزند تنهای خویش



به آنان که از غصه آکنده اند

بغربت بهر سو پراکنده اند



به بیمار حیران مرگ انتظار

به بدرود محکوم در پای دار



بطفلی که آهیش در سینه است

و تنها کس او در آئینه است ـ



سیه جامه پوشد ز شام سیاه

بشب شیر نوشد ز پستان ماه ـ



بخسبد غریبانه در سوز تب

بآهنگ لالائی مرغ شب



بدان شام سرید که عریان تنی

شود گرم، با یاد پیراهنی



به صبح یتیمان شب زنده دار

بشام غریبان بی غمگسار



ببخشا مرا دولت بندگی

که فردا نگریم ز شرمندگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد