نهان در جهان
نهان در جهان

نهان در جهان

حکایت عشق.............

 

 

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
علی دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 17:05 http://mehregansystem.blogsky.com

قال ابی عبدالله (ع):خوانندگان قرآن سه گروهند.
اول آن دسته که قرآن را وسیله تقرب به بزرگان و محتشمان و یا برای گرفتن پایگاه نفوذ در میان مردم قرار می دهند این گروه اهل دوزخند.دسته دیگر آنها که در قرائت قرآن تنها به حفظ آیات و تجوید کلمات آن پرداخته اند و حدود و شئون آن را مرعی نداشته اند آنان را تباه و ضایع می سازند اینان نیز اهل آتشند. اما گروه سوم آنها که بدون ظاهرسازی و ریا و سالوس به تلاوت قرآن می پردازند و به محکمات آن عمل می کنند و به متشابهات و واجبات آن ایمان دارند حلال قرآن را حلال و حرام آن را حرام میدانند این گروه را خداوند متعال از فتنه های گمراه کننده حفظ خواهد فرمود. اینان اهل بهشت و شفیع دیگران خواهند بود.

بزرگ دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 19:55 http://ahletamiz.blogfa.com/

درود
آفرین،کمتر کسی میداند که کدام شعر های حافظ روضه های بهشتی است.این غزل هم در شان حضرت علی اکبر(س) سروده شده است: میر من خوش میروی کاندر سرا پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت..
وبسیاری دیگر این هم یکی از ابعاد شعر حافظ است
بدرود

غریبه سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 16:24 http://banouye-sib.blogsky.com

سلام
با سپاس از انتخاب شعری که در وصف امام شهید دارید
چه نظری میتوان گفت هر چه هست به زیبا ترین صورت شما فرمودید
موفق باشید بزرگوار

علی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:47 http://mehregansystem.blogsky.com

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
آبرو میرود ای ابر خطا پوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم

سهیل جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:20 http://sobhe.blogfa.com/

سلام ووقت بخیر
در مورد غزل حافط هیچی نمیشه گفت فقط باید خواند و لذت برد
بسیار خوب و نکته بینانه انتخاب شده بود
میزبان هر روز شما با حافظ : سهیل

ساحل شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:28

دوش از این غصه نخفتم که رفیقی می​گفت
حافظ ار مست بود جای شکایت باشد
به به بسیار لذت بردم از اینهمه ذوق و سلیقه شما
بازم میام منتظرم باش

غریبه شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 17:42 http://banouye-sib.blogsky.com

بابا سلام
همیشه اول یادم میره سلام کنم میبخشی
خوب اول سلام
بابا چند روز نمیام شما هم اپ نمیکنید ااااا چرا بس
منتظر نوشته های زیباتون هستم
موفق باشی بزرگوار گرامی

غریبه یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 13:08 http://banouye-sib.blogsky.com

من که قهرم اپ دیتش کن دیگه

غریبه سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:28 http://banouye-sib.blogsky.com

سلام بازم منم
دیگه فکر نکنم نظر های منو ثبت کنید


به که باید دل بست؟

به که شاید دل بست؟

سینه ها جای محبت، همه از کینه پر است .

هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را ـ

گرم، پاسخ گوید

نیست یکتن که در این راه غم آلوده عمر ـ

قدمی، راه محبت پوید

***

خط پیشانی هر جمع، خط تنهائیست

همه گلچین گل امروزند ـ

در نگاه من و تو حسرت بیفردائیست .

***

به که باید دل بست ؟

به که شاید دل بست ؟

نقش هر خنده که بر روی لبی میشکفد ـ

نقشه یی شیطانیست

در نگاهی که تو را وسوسه عشق دهد ـ

حیله پنهانیست .

***

زیر لب زمزمه شادی مردم برخاست ـ

هر کجا مرد توانائی بر خاک نشست

پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ

هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شکست

به که باید دل بست؟

به که شاید دل بست؟

***

خنده ها میشکفد بر لبها ـ

تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی

همه بر درد کسان مینگرند ـ

لیک دستی نبرند از پی درمان کسی

***

از وفا نام مبر، آنکه وفاخوست، کجاست ؟

ریشه عشق، فسرد

واژه دوست، گریخت

سخن از دوست مگو، عشق کجا ؟ دوست کجاست ؟

***

دست گرمی که زمهر ـ

بفشارد دستت ـ

در همه شهر مجوی

گل اگر در دل باغ ـ

بر تو لبخند زند ـ

بنگرش، لیک مبوی

لب گرمی که ز عشق ـ

ننشیند بلبت ـ

به همه عمر، مخواه

سخنی کز سر راز ـ

زده در جانت چنگ ـ

بلبت نیز، مگو

***

چاه هم با من و تو بیگانه است

نی صد بند برون آید از آن، راز تو را فاش کند

درد دل گر بسر چاه کنی

خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند

گر شبی از سر غم آه کنی .

***

درد اگر سینه شکافد، نفسی بانگ مزن

درد خود را به دل چاه مگو

استخوان تو اگر آب کند آتش غم ـ

آب شو، « آه » مگو .

***

دیده بر دوز بدین بام بلند

مهر و مه را بنگر

سکه زرد و سپیدی که به سقف فلک است

سکه نیرنگ است

سکه ای بهر فریب من و تست

سکه صد رنگ است

***

ما همه کودک خردیم و همین زال فلک

با چنین سکه زرد ـ

و همین سکه سیمین سپید ـ

میفریبد ما را

هر زمان دیده ام این گنبد خضرای بلند ـ

گفته ام با دل خویش:

مزرع سبز فلک دیدم و بس نیرنگش

نتوانم که گریزم نفسی از چنگش

آسمان با من و ما بیگانه

زن و فرزند و در و بام و هوا بیگانه

« خویش » در راه نفاق ـ

« دوست » در کار فریب ـ

« آشنا » بیگانه

***

شاخه عشق، شکست

آهوی مهر، گریخت

تار پیوند، گسست

به که باید دل بست ؟

به که شاید دل بست ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد