گویند مردی دعوی جوانمردی کرد به نیشابور...
وقتی بدآنجاشد مردی او را مهمان کرد و گروهی جوانمرد با وی بودند.....
چون طعام بخوردند کنیزکی بیرون آمد و آب بر دست ایشان میریخت
نیشابوری دست نشست ؛ گفت: از جوانمردی نبود که زنان آب بر دست مردان ریزند!
یکی از ایشان گفت: چندین سال است که در این سرای می آیم و ندانستم که آب بر دست ما
زنی می ریزد یا مردی
رساله قشیریه.. ابوالقاسم قشیری
درود
ای کاش همه مثل نیشابوری ،نفس را سالم و متعالی نگاه داریم
بدرود
سلام و وقت بخیر حکایتی کوتاه و بسیار آموزنده است اری جوانمرد واقعی ان است که به خود بنگرد نه به اطراف و به خود هم که مینگرد فقط در جستجوی خدا باشد در خود نه نفس که انگاه است که راههای رستگاری را میپیماید من خودم که در کتاب تذکرة الاولیاء مطالعه میکنم برای وبلاگم به حکایتهای بسیاری برمیخورم که سرم سوت میکشه و میگم اگه اونها واقعا خدا را شناخته اند پس ما کجا هستیم
ممنون از اینکه هر روز با حضورتون باعث سرافرازی من میشوید و شرمنده ام که نمیتوانم هر روز بیایم و جوابگوی محبت شما باشم امیدوارم که این قصور را به بزرگواری خود ببخشید
میزبان هر روز شما با حافظ : سهیل
سلام
مطلبتون بسیار جالب بود اما متا سفانه تو این دوره و زمونه اینچنین مردان پاکی کمی نایاب شدن
مثلا اگه یه خانمی تنها ایستاده باشه برای سوار شدن ماشین صد تا ماشین براش بوق میزنن و کمش ده نفرم مزاحمش میشن و و و و و متاسفانه
موفق باشید
مثل همیشه آموزنده بود