نهان در جهان
نهان در جهان

نهان در جهان

 

 

 

حدیث قدسی :

 

« کنت کنزاً مخفیاً ، فاحببت ان اعرف فخلقت الناس (الخلق) لکی اعرف »

 

من گنجی پنهان بودم ، دوست داشتم که شناخته شوم ، پس خلق کردم تا اینکه شناخته شوم.

 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد     عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

 

 

درجات عشق :

 

عشق را سه مرحله است :

 

1-     مرحله ی تحقیق طرفین یا تحقیق عاشق و معشوق

2-     مرحله ی اتحاد عاشق و معشوق

3-     مرحله ی قلب عاشقی و معشوقی

 

مرحله ی اول : از عاشق عشق و نیاز است و از معشوق جلوه و ناز. عاشق در پی معشوق میدود و او را بیرون از خود و خود را جز او می پندارد . این مرحله ساده ترین و ابتدایی ترین مراحل عشق و عرفان است.

 

مرحله ی دوم : عاشق معشوق را در خود و خود را فانی در معشوق می یابد. این مرحله ، مرحله ی استغراق تام در معشوق است و در نظر عاشق همه چیز و همه جا آینه ی معشوق نما میشود.

 

آخرین مرحله که در احوال عارفانی چون حلاج و بوسعید و بایزید و مولانا و حافظ سابقه دارد از کمال عشق عاشق و شدت احتیاج معشوق باین عشق کامل پدید میاید و این مرحله باعتباری حد کمال مراحل است و بعد از مرحله ی اتحاد بوجود میاید و باعتبار دیگر چون حاکی از وجود طرفین و عدم و حدت ارکان است ،مرحله ی متوسط محسوب می شود.

در عشقهای خاکی نیز این سه مرحله وجود دارد :

اول عاشق گریان و نالان در پی معشوق میدود و معشوق با ناز و کرشمه او را از خود میراند ، البته راندنی که برای آزمایش شدت عشق عاشق است نه راندن واقعی ، و چون عاشق ، صداقت و لیاقت خود را در عشق نشان داد معشوق نرم میشود و روی خوش بدو نشان میدهد و وصال و اتحاد حاصل میگردد ولی عاشق بر اثر پایداری در عشق و اثبات وفاداری و فداکاری بمقام و مرتبه ای میرسد که معشوق عاشق مردانگی و صداقت و پایداری و وفاداری او میشود و چه بسا که احتیاج معشوق بعشق عاشق شدیدتر و بیشتر از اشتیاق عاشق بجمال معشوق میگردد .

 

                                                              

نظرات 2 + ارسال نظر
حامد سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 20:09 http://joojetighi.blogsky.com


شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد

غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد

خاک کم اب شده مثل کویری تشنه شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد

سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد باغبان کرده فراموش که سیبی دارد

در دل باغ چه رازیست که در فصل بهار باز از زردی پاییز نصیبی دار

سوگند پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:25 http://banouye-sib.blogsky.com


پاسخ
هیچ می دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم ؟
زان که بر این پرده ی تاریک این خاموشی نزدیک
آنچه می خواهم نمی بینم
و آنچه می بینم نمی خواهم




قربانت سوگند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد